هر بار که چشمانم را باز میکنم امیدی در پس ذهنم است که تمام چیزهایی را که این روزها دیدهام، خوابی بوده باشد. خوابی سنگین و هولناک که تلنگری باشد برای بیشتر دوست داشتنِ خانوادهام. و هر بار ناامیدتر میشوم. و هر بار بیشتر میفهمم که گیجم هنوز.
تا امروز هفت بار چشم باز کردهام و هنوز چشمانِ باز ِ تو را، باز ندیدهام.
۱۴ بهمنِ تلخ ۱۳۸۹
به شبکههای اجتماعی بفرستید!
- به یاد بابا حسام
- مرگ را دانم ولی