انتخابات بدون حادثه برگزار شد
عکس از فوتو دات نت
انتخابات بدون حادثه برگزار شد؛ ساعت هشت صبح روز یکشنبه صندوق چوبی آرا را در میدان گذاشتند. شش سرباز از آن محافظت میکردند. رأی دادن کاملاً آزاد بود. آئورلیانو که تقریباً تمام روز را در کنار پدرزن خود ماند تا مراقب باشد کسی بیشتر از یک بار رأی ندهد، متوجه موضوع شد. ساعت چهار بعدازظهر با نواختن چند طبل در میدان پایان انتخابات اعلام شد و دونآپولینارمسکوته صندوق آرا را لاک و با مهر خود، ممهور کرد. همان شب، هنگامی که با آئورلیانو دومینو بازی میکرد، به گروهبان دستور داد لاک و مهر صندوق را بشکند و آرا را بشمرد. تعداد آرای آبیرنگ و قرمز رنگ تقریباً با هم مساوی بود، ولی گروهبان فقط ده ورقهٔ قرمز رنگ در صندوق گذاشت و بقیه را با ورقههای آبیرنگ پر کرد. سپس صندوق را بار دیگر لاک و مهر کردند و صبح روز بعد آن را به مرکز استان فرستادند. آئورلیانو گفت: «آزادیخواهان سر به جنگ برمیدارند.» دونآپولینارمسکوته حواس خود را روی قطعات دومینو متمرکز کرد و گفت: «اگر این را بخاطر عوض کردن آرا در صندوق میگویی، آنها جنگ را شروع نخواهد کرد؛ چند ورقهٔ قرمزرنگ در صندوق گذاشتیم تا اعتراضی پیش نیاید.» آئورلیانو ضرر در اقلیت قرار گرفتن را درک کرد و گفت: «اگر من آزادیخواه بودم، بخاطر آن ورقهها میجنگیدم.» پدرزنش از بالای عینک خود به او نگاهی انداخت.
گفت: «آئورلیتو، درست است که تو داماد من هستی ولی اگر آزادیخواه بودی، آنوقت عوض کردن آرا را نمیدیدی.»
صد سال تنهایی، گابریل گارسیا مارکز، ترجمهٔ بهمن فرزانه، انتشارات امیرکبیر
بابا تیکه انداز !!!
If they can get you asking the wrong questions, they don’t have to worry about the answers
Thomas Pynchon
ما می دونستیم تقلب همه جای دنیا هست و بوده.
از اون موقع ها که اجداد ما هنوز نبودن تا همین خرداد سال ۸۸
این تصاویر زنجیره ای پا مفهومی دارن!!! میخوای نداشته هارو یادآوری کنی!!
در لیبست کتابهایی بود که قرار بود بخونمش ولی حالا بیشتر خوشم اومد!
عیبی نداره
کامنتاتو یه بار مرور کردی دیگه
سلام مانی خان
خوبی
این متن خیلی جالب بود واجبم کردی برم بخرم بخونمش تا انتها
چه خب خوبی؟
دروغ و ریا به شکلهای مختلف در همه جا یافت میشه!!

خوبی مانی جان؟
خیلی کم پیدایی !!!!!
به ما هم سری بزن.
صبح شنبه بود، رای ها را شمرده بودند، از نیمه شب تلفن بود که به خانه می زدند، من شوکه بودم، با استاد تماس گرفتم می گفت باید صبر کرد و منتظر واکنش ها بود… امتحان داشتم، دختر دیر رسید در جلسه گریه می کرد، درگیری بود و روز مادر با هم… من گیج بودم، فردا می گفت در خیابان می دویده و شعار می داده، بیست و پنجم رسید ما همه با هم بودیم، شب حرف می زدند که بی دلیل بردنمان… چه سخت می گذرد این روزها بی دوستان… دوستانی که پشت دیوارها نور نیست تنها طرح خنده اش در یادم مانده است.
خیلی جالب بود…
البته متاسفانه
اااا یادش بخیر
😐
😐
سلام مانی جان.
دلم بسی تنگ شده برات.
بعد سه ترم دارم میرم دانشگاه!! کلی احساس غربت و از این حرفها دارم اونجا.
خیلی خوشحال میشم که نظر تخصصیتو پای نوشتههام ببینم.
لحظات از آن توست؛ آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید،… رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگارنگ
فرا رسیدن سال نو را به شما تبریک عرض می کنم و سال خوب و خوشی را برایتان آرزومنم
سال نو مبارک
محسن و معصومه
کجایی پادراز؟؟ ما رفتیم و تو کم پیدا شدی؟؟!!
سال نو مبارک
سلاااااااااااااام
سال نو مبارک
عیدت مبارک مانی جان!
پیروز و پاینده باشی…
(-: