وبلاگ پادراز

وبلاگ شخصی مانی رضوی‌زاده

وبلاگ پادراز
  • منزل
  • ردّ پا
    • بیوگرافی من
    • درباره پادراز
  • کشف این هفته
    • کشف‌های قبلی‌
  • پایکوبی
  • تماس با من
  • منو

سالهاست که می‌روم

توسط مانی ۱۳۸۸/۱۱/۰۷ همین‌جوری ۱۲ دیدگاه

پاهایی میان درخت

عکس از Elisha A.

سالهاست که وقتی به موهایت دست می‌کشم، نسیمی به میانشان می‌دود و دورت می‌کند از من و تو می‌روی آن دورهای مِه‌گرفته و هیچم نمی‌پرسی: که بود که بر من نوازش می‌کرد؟

سالهاست که هرگاه دستم را در دستت می‌گذارم، جوانه می‌زند و  سبز می‌شوم و سبز می‌شوی و همهٔ جهان سبز می‌شود و تو می‌روی میانِ درختانِ سر به فلک کشیدهٔ جنگل ِ هزاره‌ها و باز نمی‌گردی سوی من که، که بود آنکه سبز شد از او، این همه سبزینه‌های سبزرنگ؟

سالهاست، که انگشت می‌گذارم زیر چانه‌ات و بالا می‌گیرم سرت را و نگاهت که در نگاهم گره خورد، عاشقش می‌کنم و صورتت را که نزدیک می‌کنی، غبار می‌شوم و می‌روم و دیگری می‌آید و چشمانت را که بستی، می‌بوسدت.

سالهاست در اشک غرقه شدم. رنگت را به من نمی‌نمایانی؟

به شبکه‌های اجتماعی بفرستید!

  • Facebook
  • Google Plus
  • Twitter
  • → نظریه پادراز شکست خورد
  • حقوق شهروندی – دسترسی به پست الکترونیک جیمیل ←

12 دیدگاه در “سالهاست که می‌روم”

  1. محمد مقدم ۱۳۸۸/۱۱/۰۷ در ۹:۳۶ ب.ظ

    عجب عکس زیبایست پسر

    پاسخ ↓
  2. محمد مقدم ۱۳۸۸/۱۱/۰۷ در ۹:۳۸ ب.ظ

    و عجب متن دلچسبی. ممنون

    پاسخ ↓
  3. مهسا ۱۳۸۸/۱۱/۰۷ در ۱۰:۵۷ ب.ظ

    خیلی قشنگ ، اما غم بار بود.
    این را برات می نویسم امیدوارم از یه جا شعرش را پیدا کنی گوش کنی… از طرف یک مرد عاشق به ایزابل است:
    Tu vie dans la lumiere
    et moi, dans le coin sombre
    tu es mort de vie
    et moi , je suis mort d’amour
    Charle Aznavour
    ترجمه اش هم بعدا… راستی مطلب دارم تو وبلاگم دوست داشتی بخوان.

    پاسخ ↓
  4. سالهاست که می میریم ۱۳۸۸/۱۱/۰۸ در ۵:۳۸ ب.ظ

    Tu vie dans la lumiere
    et moi, dans le coin sombre
    tu es mort de vie
    et moi , je suis mort d’amour

    تو در روشنایی زندگی میکنی و من
    در گوشه ای از تاریکی
    تو از زندگی مرده ای و من
    از عشق ……………………

    اینم ترجمش با اجازه مهسا خانوم

    پاسخ ↓
  5. قاصدکهای پژمرده ۱۳۸۸/۱۱/۰۸ در ۷:۱۲ ب.ظ

    صبوری پبشه کن جانا، که در آیین یکرنگی
    مقام عرش می بخشند دلهای شکیبا را.

    پاسخ ↓
  6. سالهاست که می میریم ۱۳۸۸/۱۱/۰۹ در ۱۲:۱۰ ق.ظ

    سلام مانی اگه بلاگ داشتم حتما این متن رو توش مینوشتم . باید ببخشید که بی اجازه در حریم تو حرف دل خودم رو مینویسم. گاهی دچار این حالت میشم یعنی هممون دچار این حا لت می شیم .من اسمش رو گذاشتم (هنگ عاطفی) وقتی میاد به سراغت نا خود اگاه دچار خواب الودگی و یک ضعف عومومی تو بدنت میشی انگار در زمانی که قبل از تو ثابت شده خشک میشی حتی در اون لحظه پیوست به عالم رویا هم کفاف کلاف سر درگم روح و قلبت نمیشه انگار هیچ طنابی نیست که دست بندازی برای رهایی از این میدان مغناطیسی که فشارش هم خیلی بالاست .یهو تمام لحظه هات / خاطره هات / ادمهات /و تمام نقش هایی که در تمام این سالها تو زندگیت باهاشون بودی یهو جلوی چشمت دلیت آل میشه و تو میمونی با یه سکوت مهیب .بدون اراده دچاره یک تفکر نهیلیستی میشی / و حس میکنی تمام این ثانیه هایی که در تمام این سالها تو رو تو خودشون گم کرده بودن وجود خارجی نداشتن وپناه به  هیچ خاطره ای هرچند ناز و دوست داشتنی نمیتونه مرحمت بشه  با وجود این که میدونی تو هیچ اشتباهی نکردی ولی توان دفاع از خودت رو نداری و کلمات فقط دور سرت چرخ میزنن و تو با دستایی که قفل شده توان چنگ زدن  به کلمات رو نداری تا درست ک

    پاسخ ↓
  7. سالهاست که می میریم ۱۳۸۸/۱۱/۰۹ در ۱۲:۱۲ ق.ظ

    نداری تا درست کنار هم بچینیشان و بگی من  ناعادلانه محکوم میشم .و این گنگی اونقدر ادامه پیدا میکنه که به خودت میای و حس میکنی دچار مردگی شدی بدون این که بخواهی یا نخواهی در خوت و دیگران حذف میشی/ یک مرگ تدریجی ناخواسته انگار که سالهاست که مرده زندگی می کردی . .میمونی که در مردگی زندگی میکردی یا در زندگی مردگی میکنی و تمام این حس ها یکجا و در یک لحظه میان سراغت  و تمام این سناریو کمتر از چند ثانیه در ذهن رنجورت نوشته میشه و تو در تمام این مدت بدون هیچ حرکتی روی صندلی کنار پنجرت میخ کوب موندی و مردمک چشمات هیچ تکونی نمیخوره وقتی به خودت میای که سردی قطره ابی گونه های با سیلی سرخ شدت دور از انصاف نوازش میکنه و تو باز یادت میاد چقدر زود دیر میشود ولی کاری از دستت بر نمیاد .  بر گرفته از متن ( نظریه پادراز شکست خورد)…// نازنین

    پاسخ ↓
  8. مهسا ۱۳۸۸/۱۱/۰۹ در ۴:۵۳ ب.ظ

    به نازنین و با شرمندگی از مانی عزیز!
    از اینکه غلط دیکته های من رو نگرفتی ممنونم الان داشتم وب گردی می کردم از خودم شرمنده شدم گفتم همه رو در گمراهی و جهل نگه داشتم.
    tu vis dans la lumiere
    et moi dans les coins sombre
    car tu te morte de vivre
    et moi je me mort d’amour
    je me contenterai de caresser ton ombre
    si tu voulais me frire ton distance pour toujours
    Isabelle
    Mon amour
    تو در روشنایی زندگی می کنی و من در گوشه های تاریک
    تو از زندگی خودت را می کشی و من از عق خودم را
    به نوازش سایه ات خود را خوشنود نگه خواهم داشت اگر قرار است برای همیشه از من در فاصله بگیری.
    شرمنده

    پاسخ ↓
  9. نگین حسینی ۱۳۸۸/۱۱/۱۵ در ۱۲:۱۷ ب.ظ

    واقعا خودت نوشتی؟!!!

    پاسخ ↓
  10. مهيار ۱۳۸۸/۱۲/۰۵ در ۷:۱۱ ب.ظ

    بنده پذیرفتم که متن از خود خود شماست؛ چون از اولش هم گفته ای و نوشته ای که این حرفها از رخدادی در ناکجاآباد ذهنت نشأت گرفته ! و این دفعه چه زیبا شکل گرفته است. تصویر سازی های ذهنی کلامت در این متن معرکه است! لذا در گونه ادبی جفنگ نمی گنجد!!!!!!! التماس نکن!؟

    پاسخ ↓
  11. ويدا ۱۳۸۹/۰۱/۲۴ در ۹:۴۵ ق.ظ

    گریه

    پاسخ ↓
  12. امین ۱۳۹۲/۰۳/۱۶ در ۱۰:۵۸ ق.ظ

    ای وای… 🙁

    پاسخ ↓

پاسخ دهید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


کشف این هفته

  • #سعدی

    گر به صد منزل، فراق افتد میان ما و دوست

    همچنانش در میانِ جانِ شیرین منزلست

    به شبکه‌های اجتماعی بفرستید!

    • Facebook
    • Google Plus
    • Twitter

به جستجوی تو باشم

از این چیزا

  • ادبیات
  • افراد دارای معلولیت
  • باشگاههای هواداران
  • جفنگ
  • خوشبختی‌های کوچک
  • داستان
  • کودکی
  • مانی‌فست
  • همین‌جوری
  • منو

پا در هوا

آغوش رایگان انجمن باور بابا حقوق شهروندی شجریان شهرام ناظری پادکست پاشناسی

پادری

فروشگاه دستادست
بانک اطلاعات مناسب سازی

ادارهٔ بایگانی

  • ۱۳۹۵ (۷)
  • ۱۳۹۳ (۲۱)
  • ۱۳۹۲ (۴۰)
  • ۱۳۹۱ (۴۰)
  • ۱۳۹۰ (۷۳)
  • ۱۳۸۹ (۳۸)
  • ۱۳۸۸ (۹۶)
  • ۱۳۸۷ (۸۶)
  • ۱۳۸۶ (۵۶)
  • ۱۳۸۵ (۶۸)
  • ۱۳۸۴ (۲۹)
  • ۱۳۸۳ (۲۲)

من در شبکه‌های اجتماعی

پربحث‌ترین نوشته‌ها

  • بازی عاشقانه مثل چیز! 52 comments
  • پادراز دوم شد! 43 comments
  • محاکمه 40 comments
  • سوسک بلا٬ پادراز ناقلا! (خرگوش و گرگ٬ آن کارتون روسی رو که یادتونه؟!) 40 comments
  • زنده مانده از دست کلاغ با پستونک! 40 comments

پربازدیدترین نوشته‌ها

  • حافظ توصیهٔ اکید کرده!
  • یک کامنتی بود با شعری از عماد خراسانی
  • به قول فخرالدین عراقی
  • درباره پادراز
  • بازی عاشقانه مثل چیز!

© ۱۳۸۳ - ۱۳۹۷ وبلاگ پادراز | قالب تم هورس | قدرت گرفته از وردپرس
بازگشت به بالا