سالهاست که میروم
عکس از Elisha A.
سالهاست که وقتی به موهایت دست میکشم، نسیمی به میانشان میدود و دورت میکند از من و تو میروی آن دورهای مِهگرفته و هیچم نمیپرسی: که بود که بر من نوازش میکرد؟
سالهاست که هرگاه دستم را در دستت میگذارم، جوانه میزند و سبز میشوم و سبز میشوی و همهٔ جهان سبز میشود و تو میروی میانِ درختانِ سر به فلک کشیدهٔ جنگل ِ هزارهها و باز نمیگردی سوی من که، که بود آنکه سبز شد از او، این همه سبزینههای سبزرنگ؟
سالهاست، که انگشت میگذارم زیر چانهات و بالا میگیرم سرت را و نگاهت که در نگاهم گره خورد، عاشقش میکنم و صورتت را که نزدیک میکنی، غبار میشوم و میروم و دیگری میآید و چشمانت را که بستی، میبوسدت.
سالهاست در اشک غرقه شدم. رنگت را به من نمینمایانی؟
به شبکههای اجتماعی بفرستید!
- نظریه پادراز شکست خورد
- حقوق شهروندی – دسترسی به پست الکترونیک جیمیل
عجب عکس زیبایست پسر
و عجب متن دلچسبی. ممنون
خیلی قشنگ ، اما غم بار بود.
این را برات می نویسم امیدوارم از یه جا شعرش را پیدا کنی گوش کنی… از طرف یک مرد عاشق به ایزابل است:
Tu vie dans la lumiere
et moi, dans le coin sombre
tu es mort de vie
et moi , je suis mort d’amour
Charle Aznavour
ترجمه اش هم بعدا… راستی مطلب دارم تو وبلاگم دوست داشتی بخوان.
Tu vie dans la lumiere
et moi, dans le coin sombre
tu es mort de vie
et moi , je suis mort d’amour
تو در روشنایی زندگی میکنی و من
در گوشه ای از تاریکی
تو از زندگی مرده ای و من
از عشق ……………………
اینم ترجمش با اجازه مهسا خانوم
صبوری پبشه کن جانا، که در آیین یکرنگی
مقام عرش می بخشند دلهای شکیبا را.
سلام مانی اگه بلاگ داشتم حتما این متن رو توش مینوشتم . باید ببخشید که بی اجازه در حریم تو حرف دل خودم رو مینویسم. گاهی دچار این حالت میشم یعنی هممون دچار این حا لت می شیم .من اسمش رو گذاشتم (هنگ عاطفی) وقتی میاد به سراغت نا خود اگاه دچار خواب الودگی و یک ضعف عومومی تو بدنت میشی انگار در زمانی که قبل از تو ثابت شده خشک میشی حتی در اون لحظه پیوست به عالم رویا هم کفاف کلاف سر درگم روح و قلبت نمیشه انگار هیچ طنابی نیست که دست بندازی برای رهایی از این میدان مغناطیسی که فشارش هم خیلی بالاست .یهو تمام لحظه هات / خاطره هات / ادمهات /و تمام نقش هایی که در تمام این سالها تو زندگیت باهاشون بودی یهو جلوی چشمت دلیت آل میشه و تو میمونی با یه سکوت مهیب .بدون اراده دچاره یک تفکر نهیلیستی میشی / و حس میکنی تمام این ثانیه هایی که در تمام این سالها تو رو تو خودشون گم کرده بودن وجود خارجی نداشتن وپناه به هیچ خاطره ای هرچند ناز و دوست داشتنی نمیتونه مرحمت بشه با وجود این که میدونی تو هیچ اشتباهی نکردی ولی توان دفاع از خودت رو نداری و کلمات فقط دور سرت چرخ میزنن و تو با دستایی که قفل شده توان چنگ زدن به کلمات رو نداری تا درست ک
نداری تا درست کنار هم بچینیشان و بگی من ناعادلانه محکوم میشم .و این گنگی اونقدر ادامه پیدا میکنه که به خودت میای و حس میکنی دچار مردگی شدی بدون این که بخواهی یا نخواهی در خوت و دیگران حذف میشی/ یک مرگ تدریجی ناخواسته انگار که سالهاست که مرده زندگی می کردی . .میمونی که در مردگی زندگی میکردی یا در زندگی مردگی میکنی و تمام این حس ها یکجا و در یک لحظه میان سراغت و تمام این سناریو کمتر از چند ثانیه در ذهن رنجورت نوشته میشه و تو در تمام این مدت بدون هیچ حرکتی روی صندلی کنار پنجرت میخ کوب موندی و مردمک چشمات هیچ تکونی نمیخوره وقتی به خودت میای که سردی قطره ابی گونه های با سیلی سرخ شدت دور از انصاف نوازش میکنه و تو باز یادت میاد چقدر زود دیر میشود ولی کاری از دستت بر نمیاد . بر گرفته از متن ( نظریه پادراز شکست خورد)…// نازنین
به نازنین و با شرمندگی از مانی عزیز!

از اینکه غلط دیکته های من رو نگرفتی ممنونم الان داشتم وب گردی می کردم از خودم شرمنده شدم گفتم همه رو در گمراهی و جهل نگه داشتم.
tu vis dans la lumiere
et moi dans les coins sombre
car tu te morte de vivre
et moi je me mort d’amour
je me contenterai de caresser ton ombre
si tu voulais me frire ton distance pour toujours
Isabelle
Mon amour
تو در روشنایی زندگی می کنی و من در گوشه های تاریک
تو از زندگی خودت را می کشی و من از عق خودم را
به نوازش سایه ات خود را خوشنود نگه خواهم داشت اگر قرار است برای همیشه از من در فاصله بگیری.
واقعا خودت نوشتی؟!!!
بنده پذیرفتم که متن از خود خود شماست؛ چون از اولش هم گفته ای و نوشته ای که این حرفها از رخدادی در ناکجاآباد ذهنت نشأت گرفته ! و این دفعه چه زیبا شکل گرفته است. تصویر سازی های ذهنی کلامت در این متن معرکه است! لذا در گونه ادبی جفنگ نمی گنجد!!!!!!! التماس نکن!؟
ای وای… 🙁