من چه دانم، من چه دانم، من چه دانم؟
میدونم که شما جریمهٔ دیر نوشتن من رو، نباید با تحمل جملاتی بریدهبریده و روزمره و کماهمیت از وقایع تقویم اردیبهشتم بدهید. اما برای نوشتنشان در وبلاگ دلایلی دارم. دوست دارم کمی از خودم و این روزهام فاصله بگیرم و بیشتر فکر کنم.
۱۸) در روزنامهٔ اعتماد نیمچه مقالهای داشتم در مورد برابری فرصتهای زندگی برای معلولان که در واقع چکیدهٔ مقدمهٔ مقالهام در همایش مناسبسازی محیط شهری بود. سعی کرده بودم موانع غیرفیزیکی مشارکت معلولان را در اجتماع بررسی کنم… اگر حوصلهٔ مطالعه و نوشتن برگرده، شاید دوباره به سمت یه تحقیق یا مقالهٔ درست و حسابی برم.
۱۹ – ۱) فضای عجیبی اینجاست. همه میخوان اعتقاد منو بدونن. که چه شکلیه و دلیلش چیه. کم بحث میکنم. نکنه به دلایل و جملاتم خیلی فکر نکرده باشم… و نکنه به عقایدشون بیاحترامی کنم. همهچیز عجیب بود. به فکر میروم.
۱۹ – ۲) تنم میلرزه، بغضم میگیره، داغ میکنم، عصبانی میشم وقتی میشنوم که بر سرت چی رفته و وقتی فکر میکنم که بعضیها چقدر میتونن پَست و کوتهفکر باشن. وای بر ما و وای بر ایرانی که پلیسش به خاطر موی دختر ۱۴ ساله و مانتوی یک دانشجو، ارزشهای انسانی رو نادیده میگیره.
۲۰ – ۱) هیجانزدهام. هیجانزدهایم. آنجا را با شادی و سر و صدا منهدم میکنیم. هیچ هم به یادمان نیست که آنجا کجاست و ما کیستیم! شادیمان آنقدر خالصانه است که هیچ مسئول و غیرمسئولی نمیتواند خرده بگیرد. خجالتزدهام از این همه محبت.
۲۰ – ۲) غافلگیر میشم. اصلاً فکرش رو هم نمیکردم. امروز یکی از بهیادماندنیترین و شادترین روزهای عمرم است. و شاید بهیادماندنیترین و شادترین روز عمرم. میزنیم و میرقصیم و میخونیم و مینوشیم و میخوریم و میخندیم و میبوسیم و کادو میگیرم!
شب، خوشبختِ خوشبختم. در آسمانها سیر میکنم. و سؤالی دارم: من لایق این همه محبتم؟
۲۱) در جمع خانواده هم همان جشن تکرار میشود. میخندم و فکر میکنم… و چه اندازه تنم هشیار است.
۲۲) «رودکی؛ جادوگر واژگان سبز» عنوان تئاتر خوبیست در تالار وحدت که ایرج راد و الهام پاوهنژاد و اصغر همت و حسین محباهری و فرزانه کابلی و مجید درخشانی و پوریا اخواص را گردهم آورده. به تماشاش نشستیم و در جمع دوستان خوش گذشت. این روزها حس ِ باشکوه ِ بودن، دارم.
۲۳) دیروز نشریه ب مثل باور رو بستیم و فرستادیم چاپخونه. امروز خبرهای خبرنامه رو ایمیل میکنم. کلیپ هماندیشی رو هم پیش میبرم. مونتاژ این کلیپ تجربهٔ جالب و سختیه.
اعتراف میکنم که هنوز دارم به برخوردهای این سه نفر فکر میکنم. به چراییاش و شاید به معمولی بودنش و به اینکه چقدر جای خالی بعضی چیزها خالیه.
۲۴) کلیپ تموم میشه. ذوق میکنم. احساس خوب موفقیت، احساس مفید بودن میکنم.
۲۵) یه عالمه فشار و استرس دارم. رفتار پرخاشگرانهم اعصاب خودم رو هم خرد کرده.
۲۶) حس بدیست اگر بدانی جلوی کلی مهمان رسمی و غیررسمی و رئیس سازمان بهزیستی و یک مقام دیگهای که قرار بود بیاد و دوست و آشنا و مسئول، بخشی از آبروداری جمع بزرگی به حرفهای تو بستگی داره. با اینکه تجربهٔ اجراهای قبلیم ناموفق نبوده اما خوب که بهش فکر میکنم، گوشهام داغ میشه و پیشونیم سرد. اینجا همایش سالیانه انجمن است. من به بیخیالی زدهام و ظاهراً ریلکسم. قرار است دو نفره اجرا کنیم. متنها و برنامهها رو مرور میکنیم. «چرا رنگت پریده؟» میگویم: «مشکلی نیست، مدلم اینه.» موضوع رو برای خودم کماهمیت جلوه میدم اما وقتی به جملات فکر میکنم، کلمات از من فرار میکنند. حین اجرا تصمیم میگیرم فیالبداهه جلو برم. گاهی به سوتیهای متعدد اجرای خودم میخندم.
حضور دوستان، تجدید دیدار با چند دوست قدیمی و شادمانی دور هم بودن، یه روز خوب دیگه رو میسازه. فقط ای کاش…
چقدر جای بعضی چیزها خالیه. بعضی چیزها… چیز… هِر هِر میخندم! انگار امروز نمیشه دو دقیقه جدی فکر کنم.
۲۷ – ۱) به تولد یک دوست میرویم. خیلی میخندیم و شادیم. دیر آمدیم و زود باید برویم. احساس عذاب وجدان دارم.
۲۷ – ۲) تالار بزرگ کشور. کنسرت گروههای شیدا به سرپرستی لطفی. بعضی از دوستان خستهکننده میدانندش. اما سکرآور و فوقالعاده است؛ من مستم. سرم درد میکند، گیج میرود، میخندم، با ضربان آهنگ تکان میخورم، شوری در من خاموش میشود، هق هق گریهام را با فریاد خواننده رها میکنم…
۲۸ و ۲۹ و ۳۰) مطمئن شدم. همهش خیال بود.
به شبکههای اجتماعی بفرستید!
- زنده مانده از دست کلاغ با پستونک!
- دستان تو
آقا مانی خبرای خوب خوب میخونم.
.قبلنا مبارزه با مفاسد اجتماعی بود خوب شد اسمشو عوض کردن چون اگه میگرفتنت یعنی همونی که روی الگانس نوشته هستی خانوم.ولی کارشون همون کارای قبلیه.فقط اسمشو عوض کردن.
آقا جان از کلمات من مستم و من میخندم و با آهنگ تکان میخورم استفاده نکنید.پلیس امنیت اخلاقی میاد میگیرت هااا
موفق و پیروز باشی
ای ناقلا . خودم نصفه این روزا رو بودم .بعد میگی همش خیال بود؟؟؟
سلام

چه جالب اینجا وشادمیانه امشب بعد از مدت ها با هم آپ شدن !!!!!!!
خوش به حالتون!! چقدر تو این چند وقت بهتون خوش گذشته….
راستی اسم پیشی تون رو چی گذاشتین ؟ ما باید چی صداش کنیم ؟؟؟
موفق باشید………..
خوشحالم که خوشحالی پسر جنگل نازنین
این دو تا ایکون جدید بود خواستم ببینم چیه!
خوش به حالت مانی چه اردیبهشت متنوعی داشتی من که اردیبهشتم خیلی یکنواخت گذشتتتتتت
چون تو روزنامه اعتماد نوشتی إ گلنسا سه تا سه تا برات نظر می ذاره ؟
راستی تولدت هم بوده
اگه اینجوره با کمی تاخیر تولدت مبارکککککککککک 
بر خلاف بقیه، برداشت من این بود که داری تو یه دوره سخت از زندگیت به سر میبری! اگه اینطوره (که امیدوارم نباشه) خدا بهت صبر بده…
خیلی خوش به حالت به خاطر شادیت شادم
خیال خیال هم که نبودولی…
باشی
امیدوارم بیشتر وقتها
شلام
ولی تولدت مبارک امیدوارم هر سال تولدت همراه با موفقیت های رنگ وارنگ همراه باشه
راستی تو هم اردیبهشتی بودی
شرم آوره که الان یادم افتاده
من کیکم رو از تو میخوام
(
)
خوب باشی ما هم خوبیم :>
(دو بار فرستادم که تاکید کرده باشم
:-“)
تولدت مبارک
من یادم بود اردیبهشتی هستی ولی دروغ چرا نمی دونستم چه روزی 

راستی اسم گربه رو چی گذاشتید به نظر من اصلا خوب نیست جینگیل یا فینگیل بذارید آحه وقتی که بزرگ بشه احساس خود کم بینی پیدا می کنه باور کن
برای آنکه شده کمی ، حتی اگر شده کمی ، زندگی کنیم ، دو تولد لازم است
تولد جسم و پس از آن تولد روح
هر دو تولد ماند کنده شدن است ،اولی جسم را به زمین می افکند و دومی رو ح را به آسمان میفرستد .
برایت تولدی دوباره را آرزو میکنم
تولدت با یک هفته تاخیر مبارک 🙂
,حس با شکوه بودن ,
لحظاتی که عمق بودن و زندگی , فقط نفس زندگی رو درک میکنیم چقدر باشکوه و لذت بخش .
و زنده بودن چه حقیقتی ست
تولدت مبارررررررررررررررررررررررررک
من هم تولدم همون روزاس
کنسرت علیزاده رو خوب گزارش داده بودی بادمه پس کنسرت شیدا چیز خاصی نداشت مثلا بداهه نوازی های جذاب علیزاده
بازم تولدت مبارک
اینجا چه خبر شده؟ مطلبای بعدیت کجا رفتن؟!