محاکمه
قبلترها با هانیل مخالف بودم. با عنوانی که برای وبلاگش انتخاب کرده بود؛ دوران محکومیت من.
اما حالا با این پستش منم به فکر رفتم. که محکومیم؟ که حتی عاشق شدنمان هم متفاوت است؟ که قرارهایمان، دلخوشیهایمان، عشقبازیمان، زندگیمان فرق دارد؟ اصولا احساس تا چه حد به وضعیت جسمی وابسته است؟ و اصولاً من حق دارم عاشق بشوم؟ و چه کسی این حق را به من داده یا حتی نداده؟ و تازگیها چرا دوست دارم عشقم را کتمان کنم؟ و تو کجایی؟ چند وقته ندیدمت؟ و دوست داشتن هیچوقت اشتباه نیست؟ و آینده مشترک، اصطلاح محدودکنندهای برای نابودی اکنونمان است؟ و آیا تو منو دوست داشتی؟ و چرا من دیگر دوباره با تو در اینباره حرف نزدم؟…
من محکومم به از دست دادن تو، اما حتی خدا هم نمیتواند مرا به فراموش کردنت محکوم کند!!!
به شبکههای اجتماعی بفرستید!
- گزارشی از یک افتضاح!
- بازی عاشقانه مثل چیز!
هیچکس نمی تونه…حتی خدا.مطمئن هستم.
سلام
ببخشید که جواب ایمیلتون رو ندادم سعی می کنم در اولین فرصت جوابش رو بدم آخه من دوباره هـــــــــــــک شدم
شاید آی دی ام رو عوض کردم آخه دیگه این دفعه رویم حسابی کم شده 
شاید شما هم به این نتیجه رسیده باشی که هر چی مقاوم تر باشی بیشتر به فراموش کردن محکوم می شوی.
تو با خیلی چیزا مخالف بودی مانی و امیدوارم مخالف بمونی. میدونی وقتی چاره ای نیست ندیدن حقیقت بهترین راه است. میتونیم خودمون رو بزنیم به کوچه علی چپ. مگه نه؟ و اما عشق. مطمئنم که این حرف من رو هم الان قبول نمیکنی ولی یه روز میرسی به اینجا که عشق دروغه محضه. بقول این خارجکی هاtje bigest lie that we made and belived
شما که پسر به این خوش تیپی هستید، چرا عکس کاملتونو نمی ذارین ملت فیض ببرن (ببم جان!!؟) (به چشم برادری گفتما!!)
در ضمن… به یه بازی من درآوردی دعوت شدی! دعوتم را بپذیر!! (ببم جان!)
بین آرزوهامون تا واقعیت فاصله بسیار است. همه ما همچین چیزاییرو تجربه کردیم.
با این وجود لذت بخشه داداش.
دوست داشتنت هیچ وقت اشتباه نیست.هیچ وقت
سلام. ترشی دوسسس دارم خب. لواشک. نمیشه نخورد. اما یه سری ورزشایی میکنم که از آمادگی دور نشم!
مسنجرت رو می بینی؟
مانی نبینم دپ باشی! چرا حضورت کم رنگ شده؟ دلمون تنگیده واست!
پس چی فکر کردی فقط اسم خودت مانیه ؟!ـموفق باشی ـ
عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است
من زاده دامان غمم هیچکسم نیست
جز اشک در این غمکده فریاد رسم نیست
ای درد بیازار مرا هرچه توانی
خوش باش که میمیرم و کس داد رسم نیست
اینکه بودنم به جز از عیب و عار نیست
عاشق شدم بگو به من این خنده دار نیست ؟
منهای این پدیده زیباست هستی ام
با غم، ولی ز بعد خزانم بهار نیست
توضیحی که مدت ها پیش در این مورد برات دادم رو باز هم تکرار میکنم… ما محکوم نیستیم و نباید که باشیم ولی خیلی از اطرافیان در اثر کم اطلاعی ما رو محکوم میبینند و باور میکنند که ما به این سرنوشت محکوم هستیم… بیشترین هدفم از این اسم اگاه کردن نااگاهان بود.
مدت هاست با خودم تکرار میکنم حق من اون چیزیه که طلب میکنم حتی اگر سالم هم بودم و منفعل هیچ حقی نداشتم … این حق رو ما تعیین و بعد به خودمون هدیه میکنیم.
وقتی خیلی جدی حرف میزنم از خودم خندم میگیره.
خوش میگذره دانشگاه؟؟؟ دیگه فکر کنم جزو بابابزرگای اونجا باشی
با سلام
فکر نمی کنم محاکمه باشد
چون فکر نمی کنم یک پسر ۱ساله گناهی به این
بزرگی کرده باشد که تو دادگاه خدا (عادل ترین قاضی) استحقاق این محکومیت بزرگ را پیدا کرده باشد می شود هم گفت یه جور قصاص قبل از گناه بوده یا جلوگیری از یک گناه بزرگ
پیش میاد دیگه
سلام آقا مانی.
.بابا اینقد زود به زود آپدیت نکن.ملت لوس میشن
به نظر من محاکمه نیست.خوب هر کسی شرایطی داره و این باعث نمیشه که قرارهایمان، دلخوشیهایمان، عشقبازیمان، زندگیمان با دیگران فرق کنه.این خود آدم ها هستن که مرزی بین خودشون و دیگران قرار میدن.ما همون بچه هایی هستیم که وقتی کوچیک بودیم بدون توجه به شرایط ظاهری با هم بازی میکردیم .
به امید روزی که این تفاوتهای فقط ظاهری از بین بره.و کمتر چیزی باعث جدایی ما بشه
موفق و پیروز باشی
سلام/
نوشته ی آخرت خیلی با حال و روز منم نزدیک هست
من هم این دغدغه های ذهنی رو دارم
گاهی فکر میکنم مثل یک شاخه ی سنگینی هستم که دیر یا زود خواهم شکست.
گاهی فکر میکنم شاید وصال شیرین نباشد
و همین خاطره ها و تنها بودن او کافی باشد
اما …خدا خود چیز دیگری فرمود …. شما را جفت افریدیم تا در بر هم آرامش گیرید!!
مانی جان در مورد بیل کازبی … یه هنرپیشه ی آمریکایی هست … اما حرفه ی اصلیش پزشکیه… بیشتر ها سریالی داشته به اسم خودش بیل کازبی … الانم سن و سالی ازش گذشته
من حق دارم عاشق بشم ؟!
پسر این همونیه که من ۲ ماهه دارم فکر میکنم چطوری باید بگمش !
این مطلبتو منویسم میزنم به دیوار …
من حق دارم عاشق بشم ؟
چه کسی به من این حقو داده ؟
تو کجایی ؟
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم
دل من تنها بود دل من هرزه نبود دل من عادت داشت که بماند یک جا به کجا؟ معلوم است به در خانه ی تو دل من عادت داشت که بماند آن جا پشت یک پرده تور که تو هر روز آن را به کناری بزنی دل من ساکن دیوار و دری که تو هر روز از آن می گذری. دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغچه بود که تو هر روز به آن می نگری دل من را دیدی؟ ساکن کفش تو بود… یادت هست؟
ای کاش می دانستم بعد از مرگم اولین اشک از چشمان چه کسی جاری می شود و آخرین سیاهپوش که مرا به فراموشی میسپارد چه کسی خواهد بود
تنهایی…!!! قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق و عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست ! چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره’ امید کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهایی خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری …….!
دارم امیـــــد کـــــه بیــــنم رخ تو بار دگـــــر
با توام دست دهـــــد ، فرصت دیــــــدار دگر
گر چه رفتی و شکستی دل من ، امــــــــا من
نشکستم عهــــــد و نجــــویم به جهان یار دگـر
آن که مست آمد ودستی به دل ما زد و رفت
اندر این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه…
با جمله اخرتون موافقم
لینک کردم شما رو…موفق باشید
راستی به بازی دعوتت کرده بودم یادم رفت بهت بگم…
من که میگم ما محکومیم به تحمل نتایج رفتارمون، شاید از دست دادن اون نتیجه خودخواهی تو بوده که به جای اون تصمیم گرفتی و قضاوت کردی (درست یا غلطش مهم نیست)
با جمله اخرت کاملا موافقم ولی اگه یکی و از دست بدیم به نفع خودمونه که اون و فراموش کنیم که اون فراموش کردنه از همهچی سخت تره
امروز ۲۴/۸/۸۶ است . شاید این روز از یادم نرود. و یادت هم نرود. همانطور که شاید قدرت نویسندگی آخرین متن تو از یادم وصداقت و جسارت نوشتن اولین متن تو از یادت.
این دو در کنار هم یک زندگی است.
مانی خان! ما وایمیسیم کار این چن روزت تموم شه، بهد بازی کن. خو؟!! ولی بازی کن!
محکومیت : چه طور بهش نگاه کنی ، آیا اصلا محکوم هستیم یا نه ؟ اگه اینجوری بخواهی فکر کنی هر کس یک جور محکومه یکی رو صندلی چرخ دار یکی روی دو پا در هر دو حال میشه عاشق بود حالا یکی راحتتر یکی سخت تر ولی میشه همین جوری ادامه بدی خوبه محکم سر حرفت وایسی
لازم به ذکر است که اصلا با سعید خان موافق نیستم. تو راست میگی ما محکومیم به کتمان عشق و مجبوریم طوری وانمود کنیم که اصلا تو وادی این جور چیز ها نیستیم برای اینکه مسخره نشیم ودقیقا ارتباط مستقیمی داره با اینکه روی صندلی چرخ دار باشیم یا روی دو پا .کسی باور نمیکنه که ما هم دل داریم و می تونیم عاشق باشیم .
سلام دوست عزیز!… ازت بعید بود که به این محکومیت تن بدی!… میگن حتی محکوم به مرگ هم باید تا لحظه اخر بجنگه!… وگرنه خودکشی کرده!
مرسی ار کامنتت…
راستی… هیچوقت فراموشش نکن!
این پست رو ده بار بیشتر خوندم ،خیلی حرف داشتم اما… مطلبی گر بود از هستی همین آزار بود ورنه در کنج عدم آسودگی بسیار بود
پس کوش خو ؟؟؟
من رو به یه بازی دعوت کرده بودی آمدم نبودی جریان این بازیه چیه؟ در ضمن مطمئن باش که عشق با هیچ مرزی محدود نمی شه چون آمدن و رفتن و موندنش کاملا اجتناب نا پذیره میشه کسی رو دوست داشت و براش آرزوی خوشبختی کرد حتی اگر از شنیدن صدای سلامش محروم باشی
من فکر میکنم عشق جسارت میخواد و خودش سراغ ادمای جسور میره جای تو بودم خوش حال بودم که این جسارت دارم