وبلاگ پادراز

وبلاگ شخصی مانی رضوی‌زاده

وبلاگ پادراز
  • منزل
  • ردّ پا
    • بیوگرافی من
    • درباره پادراز
  • کشف این هفته
    • کشف‌های قبلی‌
  • پایکوبی
  • تماس با من
  • منو

محاکمه

توسط مانی ۱۳۸۶/۰۸/۲۱ همین‌جوری ۴۰ دیدگاه

قبل‌ترها با هانیل مخالف بودم. با عنوانی که برای وبلاگش انتخاب کرده بود؛ دوران محکومیت من.

اما حالا با این پستش منم به فکر رفتم. که محکومیم؟ که حتی عاشق شدنمان هم متفاوت است؟ که قرارهایمان، دلخوشی‌هایمان، عشق‌بازیمان، زندگیمان فرق دارد؟ اصولا احساس تا چه حد به وضعیت جسمی وابسته است؟ و اصولاً من حق دارم عاشق بشوم؟ و چه کسی این حق را به من داده یا حتی نداده؟ و تازگی‌ها چرا دوست دارم عشقم را کتمان کنم؟ و تو کجایی؟ چند وقته ندیدمت؟ و دوست داشتن هیچ‌وقت اشتباه نیست؟ و آینده مشترک، اصطلاح محدودکننده‌ای برای نابودی اکنونمان است؟ و آیا تو منو دوست داشتی؟ و چرا من دیگر دوباره با تو در این‌باره حرف نزدم؟…

من محکومم به از دست دادن تو، اما حتی خدا هم نمی‌تواند مرا به فراموش کردنت محکوم کند!!!

به شبکه‌های اجتماعی بفرستید!

  • Facebook
  • Google Plus
  • Twitter
  • → گزارشی از یک افتضاح!
  • بازی عاشقانه مثل چیز! ←

40 دیدگاه در “محاکمه”

  1. ليلی ۱۳۸۶/۰۸/۲۱ در ۶:۴۳ ب.ظ

    هیچکس نمی تونه…حتی خدا.مطمئن هستم.

    پاسخ ↓
  2. مهديه ۱۳۸۶/۰۸/۲۱ در ۷:۵۲ ب.ظ

    پاسخ ↓
  3. راوی و بلفی خانوم ۱۳۸۶/۰۸/۲۱ در ۸:۳۸ ب.ظ

    سلام

    ببخشید که جواب ایمیلتون رو ندادم سعی می کنم در اولین فرصت جوابش رو بدم آخه من دوباره  هـــــــــــــک شدم شاید آی دی ام رو عوض کردم آخه دیگه این دفعه رویم حسابی کم شده

    پاسخ ↓
  4. دختری که دوباره می آيد ۱۳۸۶/۰۸/۲۱ در ۸:۵۹ ب.ظ

    شاید  شما هم به این نتیجه رسیده باشی که هر چی مقاوم تر باشی بیشتر به فراموش کردن محکوم می شوی.

    پاسخ ↓
  5. -------------- ۱۳۸۶/۰۸/۲۱ در ۱۱:۲۱ ب.ظ

    تو با خیلی چیزا مخالف بودی مانی و امیدوارم مخالف بمونی. میدونی وقتی چاره ای نیست ندیدن حقیقت بهترین راه است. میتونیم خودمون رو بزنیم به کوچه علی چپ. مگه نه؟ و اما عشق. مطمئنم که این حرف من رو هم الان قبول نمیکنی ولی یه روز میرسی به اینجا که عشق دروغه محضه. بقول این خارجکی هاtje bigest lie that we made and belived

    پاسخ ↓
  6. فرزام ۱۳۸۶/۰۸/۲۱ در ۱۱:۲۲ ب.ظ

    شما که پسر به این خوش تیپی هستید، چرا عکس کاملتونو نمی ذارین ملت فیض ببرن (ببم جان!!؟) (به چشم برادری گفتما!!)

    در ضمن… به یه بازی من درآوردی دعوت شدی! دعوتم را بپذیر!! (ببم جان!)

    پاسخ ↓
  7. شباهنگ ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱:۳۳ ق.ظ

    بین آرزوهامون  تا واقعیت فاصله بسیار است. همه ما همچین چیزاییرو تجربه کردیم.

    با این وجود لذت بخشه داداش.

    دوست داشتنت هیچ وقت اشتباه نیست.هیچ وقت

    پاسخ ↓
  8. ليمو بانو ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۰:۵۱ ق.ظ

    سلام. ترشی دوسسس دارم خب. لواشک. نمیشه نخورد. اما یه سری ورزشایی می‌کنم که از آمادگی دور نشم!

    پاسخ ↓
  9. ليمو بانو ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۰:۵۴ ق.ظ

    مسنجرت رو می بینی؟

    پاسخ ↓
  10. ققنوس ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۱:۵۷ ق.ظ

    مانی نبینم دپ باشی! چرا حضورت کم رنگ شده؟ دلمون تنگیده واست!

    پاسخ ↓
  11. فاضل ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۰:۰۱ ب.ظ

    پس چی فکر کردی فقط اسم  خودت مانیه ؟!ـموفق باشی ـ

    پاسخ ↓
  12. زهرا ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۰:۲۱ ب.ظ

    عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است

    پاسخ ↓
  13. زهرا ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۰:۲۴ ب.ظ

    من زاده دامان غمم هیچکسم نیست

    جز اشک در این غمکده فریاد رسم نیست

    ای درد بیازار مرا هرچه توانی

    خوش باش که میمیرم و کس داد رسم نیست

    اینکه بودنم به جز از عیب و عار نیست

    عاشق شدم بگو به من این خنده دار نیست ؟

    منهای این پدیده زیباست هستی ام

    با غم، ولی ز بعد خزانم بهار نیست

    پاسخ ↓
  14. هانيل ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۰:۲۵ ب.ظ

    توضیحی که مدت ها پیش در این مورد برات دادم رو باز هم تکرار میکنم… ما محکوم نیستیم و نباید که باشیم ولی خیلی از اطرافیان در اثر کم اطلاعی ما رو محکوم میبینند و باور میکنند که ما به این سرنوشت محکوم هستیم… بیشترین هدفم از این اسم اگاه کردن نااگاهان بود.

    مدت هاست با خودم تکرار میکنم حق من اون چیزیه که طلب میکنم حتی اگر سالم هم بودم و منفعل هیچ حقی نداشتم … این حق رو ما تعیین و بعد به خودمون هدیه میکنیم.

    پاسخ ↓
  15. هانيل ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۰:۲۸ ب.ظ

    وقتی خیلی جدی حرف میزنم از خودم خندم میگیره.

    خوش میگذره دانشگاه؟؟؟ دیگه فکر کنم جزو بابابزرگای اونجا باشی

    پاسخ ↓
  16. مجيد ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۱:۱۴ ب.ظ

    با سلام

    فکر نمی کنم محاکمه باشد

    چون فکر نمی کنم یک پسر ۱ساله گناهی به این

    بزرگی کرده باشد که تو دادگاه خدا (عادل ترین قاضی) استحقاق این محکومیت بزرگ را پیدا کرده باشد می شود هم گفت یه جور قصاص قبل از گناه بوده یا جلوگیری از یک گناه بزرگ

    پاسخ ↓
  17. پگاه ۱۳۸۶/۰۸/۲۲ در ۱۱:۵۹ ب.ظ

    پیش میاد دیگه

    پاسخ ↓
  18. ناهيد ۱۳۸۶/۰۸/۲۳ در ۳:۲۵ ب.ظ

    سلام آقا مانی..بابا اینقد زود به زود آپدیت نکن.ملت لوس میشن

    به نظر من محاکمه نیست.خوب هر کسی شرایطی داره و این باعث نمیشه که قرارهایمان، دلخوشی‌هایمان، عشق‌بازیمان، زندگیمان با دیگران فرق کنه.این خود آدم ها هستن که مرزی بین خودشون و دیگران قرار میدن.ما همون بچه هایی هستیم که وقتی کوچیک بودیم بدون توجه به شرایط ظاهری با هم بازی میکردیم .

    به امید روزی که این تفاوتهای فقط ظاهری از بین بره.و کمتر چیزی باعث جدایی ما بشه

    موفق و پیروز باشی

    پاسخ ↓
  19. سودابه ۱۳۸۶/۰۸/۲۳ در ۹:۱۵ ب.ظ

    سلام/

    نوشته ی آخرت خیلی با حال و روز منم نزدیک هست

    من هم این دغدغه های ذهنی رو دارم

    گاهی فکر میکنم مثل یک شاخه ی سنگینی هستم که دیر یا زود خواهم شکست.

    گاهی فکر میکنم شاید وصال شیرین نباشد

    و همین خاطره ها و تنها بودن او کافی باشد

    اما …خدا خود چیز دیگری فرمود …. شما را جفت افریدیم تا در بر هم آرامش گیرید!!

    مانی جان در مورد بیل کازبی … یه هنرپیشه ی آمریکایی هست … اما حرفه ی اصلیش پزشکیه… بیشتر ها سریالی داشته به اسم خودش بیل کازبی … الانم سن و سالی ازش گذشته

    پاسخ ↓
  20. icegirl...! ۱۳۸۶/۰۸/۲۳ در ۱۰:۲۱ ب.ظ

    پاسخ ↓
  21. کاکتوس با عطر ياس ۱۳۸۶/۰۸/۲۳ در ۱۱:۲۵ ب.ظ

    من حق دارم عاشق بشم ؟!‌

    پسر این همونیه که من ۲ ماهه دارم فکر میکنم چطوری باید بگمش !‌

    این مطلبتو منویسم میزنم به دیوار …

    من حق دارم عاشق بشم ؟

    چه کسی به من این حقو داده ؟

    تو کجایی ؟

    پاسخ ↓
  22. آزاده ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۳:۰۱ ق.ظ

    مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم

    پاسخ ↓
  23. آزاده ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۳:۰۲ ق.ظ

    دل من تنها بود دل من هرزه نبود دل من عادت داشت که بماند یک جا به کجا؟ معلوم است به در خانه ی تو دل من عادت داشت که بماند آن جا پشت یک پرده تور که تو هر روز آن را به کناری بزنی دل من ساکن دیوار و دری که تو هر روز از آن می گذری. دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغچه بود که تو هر روز به آن می نگری دل من را دیدی؟ ساکن کفش تو بود… یادت هست؟

    پاسخ ↓
  24. آزاده ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۳:۰۴ ق.ظ

    ای کاش می دانستم بعد از مرگم اولین اشک از چشمان چه کسی جاری می شود و آخرین سیاهپوش که مرا به فراموشی میسپارد چه کسی خواهد بود

    پاسخ ↓
  25. آزاده ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۳:۰۴ ق.ظ

    تنهایی…!!! قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق و عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست ! چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره’ امید کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهایی خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری …….!

    پاسخ ↓
  26. آزاده ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۳:۰۶ ق.ظ

    دارم امیـــــد کـــــه بیــــنم رخ تو بار دگـــــر

    با توام دست دهـــــد ، فرصت دیــــــدار دگر

    گر چه رفتی و شکستی دل من ، امــــــــا من

    نشکستم عهــــــد و نجــــویم به جهان یار دگـر

    پاسخ ↓
  27. آزاده ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۳:۰۹ ق.ظ

    آن که مست آمد ودستی به دل ما زد و رفت

    اندر این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

    خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

    تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

    پاسخ ↓
  28. سعید ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۱۰:۲۴ ق.ظ

    سلام

    امیدوارم که حالتون خوب باشه…

    با جمله اخرتون موافقم

    لینک کردم شما رو…موفق باشید

    پاسخ ↓
  29. هانيل ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۱:۴۶ ب.ظ

    راستی به بازی دعوتت کرده بودم یادم رفت بهت بگم…

    پاسخ ↓
  30. مصطفی ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۴:۳۴ ب.ظ

    من که میگم ما محکومیم به تحمل نتایج رفتارمون، شاید از دست دادن اون نتیجه خودخواهی تو بوده که به جای اون تصمیم گرفتی و قضاوت کردی (درست یا غلطش مهم نیست)

    پاسخ ↓
  31. عليا ۱۳۸۶/۰۸/۲۴ در ۶:۵۰ ب.ظ

    با جمله اخرت کاملا موافقم ولی اگه یکی و از دست بدیم به نفع خودمونه که اون و فراموش کنیم که اون فراموش کردنه از همهچی سخت تره

    پاسخ ↓
  32. خانم ثابتی ۱۳۸۶/۰۸/۲۵ در ۱۲:۰۰ ق.ظ

    امروز ۲۴/۸/۸۶ است . شاید این روز از یادم نرود. و یادت هم نرود. همانطور که شاید قدرت نویسندگی آخرین متن تو از یادم وصداقت و جسارت نوشتن اولین متن تو از یادت.

    این دو در کنار هم یک زندگی است.

    پاسخ ↓
  33. لیمو بانو ۱۳۸۶/۰۸/۲۵ در ۱۱:۴۳ ق.ظ

    مانی خان! ما وایمیسیم کار این چن روزت تموم شه، بهد بازی کن. خو؟!! ولی بازی کن!

    پاسخ ↓
  34. سعيد برادر راوی ۱۳۸۶/۰۸/۲۵ در ۷:۱۷ ب.ظ

    محکومیت : چه طور بهش نگاه کنی ، آیا اصلا محکوم هستیم یا نه ؟ اگه اینجوری بخواهی فکر کنی هر کس یک جور محکومه یکی رو صندلی چرخ دار یکی روی دو پا در هر دو حال میشه عاشق بود حالا یکی راحتتر یکی سخت تر ولی میشه همین جوری ادامه بدی خوبه محکم سر حرفت وایسی

    پاسخ ↓
  35. راوی و بلفی خانوم ۱۳۸۶/۰۸/۲۵ در ۷:۲۱ ب.ظ

    لازم به ذکر است که اصلا با سعید خان موافق نیستم. تو راست میگی ما محکومیم به کتمان عشق و مجبوریم طوری وانمود کنیم که اصلا تو وادی این جور چیز ها نیستیم برای اینکه مسخره نشیم ودقیقا ارتباط مستقیمی داره با اینکه روی صندلی چرخ دار باشیم یا روی دو پا .کسی باور نمیکنه که ما هم دل داریم  و می تونیم عاشق باشیم .

    پاسخ ↓
  36. من ۱۳۸۶/۰۸/۲۶ در ۱:۵۰ ب.ظ

    سلام دوست عزیز!… ازت بعید بود که به این محکومیت تن بدی!… میگن حتی محکوم به مرگ هم باید تا لحظه اخر بجنگه!… وگرنه خودکشی کرده!

    مرسی ار کامنتت…

    راستی… هیچوقت فراموشش نکن!

    پاسخ ↓
  37. معصومه ۱۳۸۶/۰۸/۲۷ در ۲:۲۱ ب.ظ

    این پست رو ده بار بیشتر خوندم ،خیلی حرف داشتم اما…                                               مطلبی گر بود از هستی همین آزار بود                ورنه در کنج عدم آسودگی بسیار بود    

    پاسخ ↓
  38. ليمو بانو ۱۳۸۶/۰۸/۲۷ در ۳:۲۰ ب.ظ

    پس کوش خو ؟؟؟  

    پاسخ ↓
  39. نسيم ۱۳۸۶/۰۸/۲۹ در ۱۲:۳۰ ق.ظ

    من رو به یه بازی دعوت کرده بودی آمدم نبودی جریان این بازیه چیه؟ در ضمن مطمئن باش که عشق با هیچ مرزی محدود نمی شه چون آمدن و رفتن و موندنش کاملا اجتناب نا پذیره  میشه کسی رو دوست داشت و براش آرزوی خوشبختی کرد حتی اگر از شنیدن صدای سلامش محروم باشی

    پاسخ ↓
  40. سمانه ۱۳۸۶/۰۹/۲۰ در ۱:۰۳ ب.ظ

    من فکر میکنم عشق جسارت میخواد و خودش سراغ ادمای جسور میره جای تو بودم خوش حال بودم که این جسارت دارم

    پاسخ ↓

پاسخ دادن به لیمو بانو لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


کشف این هفته

  • #سعدی

    گر به صد منزل، فراق افتد میان ما و دوست

    همچنانش در میانِ جانِ شیرین منزلست

    به شبکه‌های اجتماعی بفرستید!

    • Facebook
    • Google Plus
    • Twitter

به جستجوی تو باشم

از این چیزا

  • ادبیات
  • افراد دارای معلولیت
  • باشگاههای هواداران
  • جفنگ
  • خوشبختی‌های کوچک
  • داستان
  • کودکی
  • مانی‌فست
  • همین‌جوری
  • منو

پا در هوا

آغوش رایگان انجمن باور بابا حقوق شهروندی شجریان شهرام ناظری پادکست پاشناسی

پادری

فروشگاه دستادست
بانک اطلاعات مناسب سازی

ادارهٔ بایگانی

  • ۱۳۹۵ (۷)
  • ۱۳۹۳ (۲۱)
  • ۱۳۹۲ (۴۰)
  • ۱۳۹۱ (۴۰)
  • ۱۳۹۰ (۷۳)
  • ۱۳۸۹ (۳۸)
  • ۱۳۸۸ (۹۶)
  • ۱۳۸۷ (۸۶)
  • ۱۳۸۶ (۵۶)
  • ۱۳۸۵ (۶۸)
  • ۱۳۸۴ (۲۹)
  • ۱۳۸۳ (۲۲)

من در شبکه‌های اجتماعی

پربحث‌ترین نوشته‌ها

  • بازی عاشقانه مثل چیز! 52 comments
  • پادراز دوم شد! 43 comments
  • محاکمه 40 comments
  • سوسک بلا٬ پادراز ناقلا! (خرگوش و گرگ٬ آن کارتون روسی رو که یادتونه؟!) 40 comments
  • زنده مانده از دست کلاغ با پستونک! 40 comments

پربازدیدترین نوشته‌ها

  • حافظ توصیهٔ اکید کرده!
  • یک کامنتی بود با شعری از عماد خراسانی
  • به قول فخرالدین عراقی
  • درباره پادراز
  • بازی عاشقانه مثل چیز!

© ۱۳۸۳ - ۱۳۹۸ وبلاگ پادراز | قالب تم هورس | قدرت گرفته از وردپرس
بازگشت به بالا