وبلاگ پادراز

وبلاگ شخصی مانی رضوی‌زاده

وبلاگ پادراز
  • منزل
  • ردّ پا
    • بیوگرافی من
    • درباره پادراز
  • کشف این هفته
    • کشف‌های قبلی‌
  • پایکوبی
  • تماس با من
  • منو

از لوناپارک و باقی دلتنگیها

توسط مانی ۱۳۹۰/۰۴/۲۱ مانی‌فست یک دیدگاه

از حوالی محل قدیم پارکینگ لوناپارک (شهربازی) رد می‌شدم. خاطراتی دور، زنده شد. خاطره‌هایی که از آنها دیگر هیچ مکانی به یادگار نمانده که نشان کسی بدهی و بگویی: «اینجا! دقیقاً همین‌جا اولین جایی بود که من…»

داشتم فکر می‌کردم که چقدر از خاطرات ما همین شکلند. چیزهای خوبی که بوده‌اند و دیگر نیستند و یا نامشان را عوض کرده‌اند و یا با خاک یکسانشان کرده‌اند. یادم افتاد که چه تحمل می‌کردیم ترافیک اتوبان پارک‌وی (چمران) را تا بپیچیم توی ورودی پارکینگ و آن تابلوی بزرگ خودش را معلوم کند و صدای جیغ و شادمانی و هیجان از دور برسد.

ماشین را که پارک می‌کردیم، همان دو سال اختلاف ناچیز سنّی که با برادرم داشتم موظفم می‌کرد که حواسم بهش جمع باشد. بابا یک دست مهران را می‌گرفت و من دست دیگرش را و از عرض خیابان رد می‌شدیم. استدلالم این بود که او کوچکتر است و اگر ماشینی از چپ یا راست با ما تصادف کند، اول باید به من یا بابا بخورد و نه به او! سعی می‌کردم حواسم پرت دستفروشانی نشود که با میله حلقوی، حبابهای بزرگ و کوچک درست می‌کردند و فوت می‌کردند به سوی آسمانی که هنوز کمی آبی بود. صدای آنها که با سوت‌سوتکهایی کوچک، صدایشان را تیز می‌کردند و ما را تشویق به خرید می‌کردند، قاطی فریاد و جیغ مسافران سورتمه می‌شد. من اما تمرکز کرده بودم روی مسلسل، که با هدفگیری‌های بهتر جایزه هم ببرم. و ماشین‌سواری، همانی که آن پشت و دور از دسترس بود. از همان ماشین مسابقه‌های کوچکی که بهش می‌گویند کارتینگ. ماشین‌سواری جایی بود که بعدها ترن هوایی را جایش ساختند. سوار هیچ وسیله دیگری نمی‌شدم تا پول بابا تمام نشود و بتوانم جداگانه و تنها، ماشین‌سواری کنم. و خب، آخر سر راضی‌اش کردم که بگذارد فرزند فسقلی‌اش با همراهی پسر جوانی که مسئول آنجا بود، سوار ماشین کوچک و پر سر و صدا شود. بوی لاستیک داغ و تاریکی هوا و نورهای اطراف و هیجان ماشین‌مسابقه‌سواری، واضح توی سرم هستند. خاطراتمان را که ویران کنند باز هم واضح توی سرمان باقی می‌مانند. مگر سرهایمان را هم ویران کنند…

تا آن موقع، بلالی‌های دربند، تپه‌های گیشا، باغهای غرب تهران، آبِ پر غرور زاینده‌رود، ساحلِ تمیز خزر و جاده‌هایی که آدمها تویش نمی‌مردند – سفر می‌کردند – در ذهنمان خواهد ماند تا مگر حرکتی کنیم که بیش از این بی‌خاطره نشویم…

به شبکه‌های اجتماعی بفرستید!

  • Facebook
  • Google Plus
  • Twitter
برچسب شده در: بابا
  • → نشتابیدید؟! آتیش زده بودند به مالشون ها!
  • خودتحویلگیری ←

یک دیدگاه در “از لوناپارک و باقی دلتنگیها”

  1. قاصدکهای پژمرده ۱۳۹۰/۰۴/۲۳ در ۶:۲۲ ب.ظ

    یادمان باشد اگر دور شدیم ٬ این صدای نفس خاطره هاست
    که چنین دل گرمیم …

    مبارک باد این ایام
    مبارک باد کلبه ی نو

    پاسخ ↓

پاسخ دهید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


کشف این هفته

  • #سعدی

    گر به صد منزل، فراق افتد میان ما و دوست

    همچنانش در میانِ جانِ شیرین منزلست

    به شبکه‌های اجتماعی بفرستید!

    • Facebook
    • Google Plus
    • Twitter

به جستجوی تو باشم

از این چیزا

  • ادبیات
  • افراد دارای معلولیت
  • باشگاههای هواداران
  • جفنگ
  • خوشبختی‌های کوچک
  • داستان
  • کودکی
  • مانی‌فست
  • همین‌جوری
  • منو

پا در هوا

آغوش رایگان انجمن باور بابا حقوق شهروندی شجریان شهرام ناظری پادکست پاشناسی

پادری

فروشگاه دستادست
بانک اطلاعات مناسب سازی

ادارهٔ بایگانی

  • ۱۳۹۵ (۷)
  • ۱۳۹۳ (۲۱)
  • ۱۳۹۲ (۴۰)
  • ۱۳۹۱ (۴۰)
  • ۱۳۹۰ (۷۳)
  • ۱۳۸۹ (۳۸)
  • ۱۳۸۸ (۹۶)
  • ۱۳۸۷ (۸۶)
  • ۱۳۸۶ (۵۶)
  • ۱۳۸۵ (۶۸)
  • ۱۳۸۴ (۲۹)
  • ۱۳۸۳ (۲۲)

من در شبکه‌های اجتماعی

پربحث‌ترین نوشته‌ها

  • بازی عاشقانه مثل چیز! 52 comments
  • پادراز دوم شد! 43 comments
  • محاکمه 40 comments
  • سوسک بلا٬ پادراز ناقلا! (خرگوش و گرگ٬ آن کارتون روسی رو که یادتونه؟!) 40 comments
  • زنده مانده از دست کلاغ با پستونک! 40 comments

پربازدیدترین نوشته‌ها

  • حافظ توصیهٔ اکید کرده!
  • یک کامنتی بود با شعری از عماد خراسانی
  • به قول فخرالدین عراقی
  • درباره پادراز
  • بازی عاشقانه مثل چیز!

© ۱۳۸۳ - ۱۳۹۸ وبلاگ پادراز | قالب تم هورس | قدرت گرفته از وردپرس
بازگشت به بالا